دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. دارای 418 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و نخود. شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. دارای 418 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و نخود. شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
سرلشکر. لشکرکش. (شرفنامه). کشندۀ سپاه. سردار سپاه. سپهبد: سپه کش چو قارن مبارز چو سام سپه تیغها برکشید از نیام. فردوسی. سپه کش چو رستم گو پیلتن بیک دست خنجر بدیگر کفن. فردوسی. سپه کش بود گاه کینه دلیر دو چل پور دارد چو پیل و چو شیر. فردوسی. سپه کشان پسران راز بهر خدمت او همی دهند هم از کودکی کلاه و کمر. فرخی. بشادی باش و در شادی سپه کش باش و دشمن کش بشاهی باش و در شاهی توانا باش و تهمت ران. فرخی. سپه کش چو گرشاسب گرد دلیر که نخجیر او گرگ و دیو است و شیر. اسدی. سپه را که چون او سپه کش بود چه پیش آب دریا چه آتش بود. اسدی
سرلشکر. لشکرکش. (شرفنامه). کشندۀ سپاه. سردار سپاه. سپهبد: سپه کش چو قارن مبارز چو سام سپه تیغها برکشید از نیام. فردوسی. سپه کش چو رستم گو پیلتن بیک دست خنجر بدیگر کفن. فردوسی. سپه کش بود گاه کینه دلیر دو چل پور دارد چو پیل و چو شیر. فردوسی. سپه کشان پسران راز بهر خدمت او همی دهند هم از کودکی کلاه و کمر. فرخی. بشادی باش و در شادی سپه کش باش و دشمن کش بشاهی باش و در شاهی توانا باش و تهمت ران. فرخی. سپه کش چو گرشاسب گرد دلیر که نخجیر او گرگ و دیو است و شیر. اسدی. سپه را که چون او سپه کش بود چه پیش آب دریا چه آتش بود. اسدی
کسی که بر گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما صبر تواند کرد. یا... آنکه جان او از متابعت مکدر نشود. (آنندراج). آنکه بر اثر عمل رنج ورزیده شده باشد: با مردم بیابانی و سختی کش بر گرما و سرما صبر توانیم کرد. (تاریخ بیهقی). عزم رفتنش حقیقت شد سبحان اﷲ که هنوز این دل سختی کش من جان دارد. سیدحسن غزنوی. وآنکه به دریا در سختی کش است نعل در آتش که بیابان خوش است. نظامی. ، دلاور و بهادر. (ناظم الاطباء). کاردیده: بیا تا بگردیم میدان خوش است ببینیم کز ما که سختی کش است. نظامی. چو روسان سختی کش سخت مغز فریبی شنیدند از اینگونه نغز. نظامی. تنی چند بگزیدعیاروش کماندار و سختی کش و سخت کش. نظامی
کسی که بر گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما صبر تواند کرد. یا... آنکه جان او از متابعت مکدر نشود. (آنندراج). آنکه بر اثر عمل رنج ورزیده شده باشد: با مردم بیابانی و سختی کش بر گرما و سرما صبر توانیم کرد. (تاریخ بیهقی). عزم رفتنْش حقیقت شد سبحان اﷲ که هنوز این دل سختی کش من جان دارد. سیدحسن غزنوی. وآنکه به دریا در سختی کش است نعل در آتش که بیابان خوش است. نظامی. ، دلاور و بهادر. (ناظم الاطباء). کاردیده: بیا تا بگردیم میدان خوش است ببینیم کز ما که سختی کش است. نظامی. چو روسان سختی کش سخت مغز فریبی شنیدند از اینگونه نغز. نظامی. تنی چند بگزیدعیاروش کماندار و سختی کش و سخت کش. نظامی
مظلوم. (آنندراج) : بعهد او چو ستمکاره مر ستم کش را ستم کشنده ستمکاره را کند پر و بال. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 249). نی چون من هست در همه عالم ستم کشی نی چون تو هست در همه گیتی ستمگری. خاقانی. مزن آتش درین جان ستمکش رها کن خانه ای از بهر آتش. نظامی. عطار از غم تو زحمت کشید عمری گر بر من ستمکش زحمت کنی توانی. عطار. ستمکش گر آهی برآرد ز دل زند سوز او شعله در آب و گل. سعدی
مظلوم. (آنندراج) : بعهد او چو ستمکاره مر ستم کش را ستم کشنده ستمکاره را کند پر و بال. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 249). نی چون من هست در همه عالم ستم کشی نی چون تو هست در همه گیتی ستمگری. خاقانی. مزن آتش درین جان ستمکش رها کن خانه ای از بهر آتش. نظامی. عطار از غم تو زحمت کشید عمری گر بر من ستمکش زحمت کنی توانی. عطار. ستمکش گر آهی برآرد ز دل زند سوز او شعله در آب و گل. سعدی
آنکه سینه را بر زمین یا چیز دیگر بساید. (آنندراج) (بهار عجم). آنکه به سینه راه رود: چون ابر بهاری بزمین سینه کش آید شوکت شده از بس که گران بار نگاهم. محمد اسحاق شوکت (از آنندراج). - سینه کش رو به آفتاب، در معرض آفتاب. (فرهنگ فارسی معین). - سینه کش کوه، شیب تند و تیز کوه. (فرهنگ فارسی معین)
آنکه سینه را بر زمین یا چیز دیگر بساید. (آنندراج) (بهار عجم). آنکه به سینه راه رود: چون ابر بهاری بزمین سینه کش آید شوکت شده از بس که گران بار نگاهم. محمد اسحاق شوکت (از آنندراج). - سینه کش رو به آفتاب، در معرض آفتاب. (فرهنگ فارسی معین). - سینه کش کوه، شیب تند و تیز کوه. (فرهنگ فارسی معین)
کسی که در سفر قریب و شکارگاه، همراه بگیرند و توشه را بر دوش او بار کنند. و کوله کش... که در سفرها اسباب بردارد.... (آنندراج). آنکه توشه و آذوقه حمل میکند. (ناظم الاطباء). توشه پرورد مثله و در این مبالغه است.... (آنندراج) : زشهد قناعت طمع زهرچش هدایت براه طلب توشه کش. ظهوری (از آنندراج). بی قراران تو در خاک ندارند آرام در طلب توشه کش مور بوددانۀ ما. سلیم (ایضاً)
کسی که در سفر قریب و شکارگاه، همراه بگیرند و توشه را بر دوش او بار کنند. و کوله کش... که در سفرها اسباب بردارد.... (آنندراج). آنکه توشه و آذوقه حمل میکند. (ناظم الاطباء). توشه پرورد مثله و در این مبالغه است.... (آنندراج) : زشهد قناعت طمع زهرچش هدایت براه طلب توشه کش. ظهوری (از آنندراج). بی قراران تو در خاک ندارند آرام در طلب توشه کش مور بوددانۀ ما. سلیم (ایضاً)